الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

بهترین روز زندگیم

1393/6/5 19:38
نویسنده : مامان خانوم
652 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل دخترم

الان که دارم برات مینویسم شما گل دختر منی و زندگیم باهات رنگ و بو دیگه ای پیدا کرده

الینای مامان میخوام برات بنویسم از روزی که بهترین روز زندگی من بود بله درسته اون روز روز تولد شما بود و بهترین ها برای من و بابایی ...

چند روز قبل از به دنیا اومدن شما گل دختر ,مامان دچار کهیر بارداری شد وو روزهای آخر بارداری رو با سختی زیاد گذروند اما همه سختی ها وقتی برام لذت بخش بود که شمارش معکوس برای بدنیا اومدن شما شروع شده بود و من هر روز را به امید اینکه درد زایمان سراغم بیاد میگذروندم اما با این کهیر لعنتی خانم دکتر قاسم خانی که البته ایشون دکتر من نبودن و با خواهش فراوان قبول کردن که زحمت به دنیا آوردن شما رو بر عهده بگیرن دستور دادن که هر چه سریعتر باید زایمان کنی  و تا زایمان نکنی بهتر نمیشی و چون من میخواستم طبیعی زایمان کنم روز جمعه بستری شدم  و قرار بر این بود که آمپول فشار بزنن و بعد از سه ساعت آمپول فشار درد سراغم نیومد و ضربان قلب شما کم کم داشت پایین میومد و خانم دکتر دستور سزارین دادن و من با تمام دلهره و ترس وارد اتاق عمل شدم و تنها وجود عزیز جون و بابایی اونجا بهم آرامش میداد  و من و تا اتاق عمل بدرقه کردن و  جلوی در اتاق عمل خاله آزاده هم اومد و من خدافظی کردم و با دلهره وارد اتاق عمل شدم دلهره نه از عمل از اینکه شما سالم باشید ...بعد از اینکه رو تخت اتاق عمل دراز کشیدم ازم خواستن که بنشینم تا از کمر بی حسم کنن و بعد از بی حسی خانم دکتر کارشون شروع کرد فقط همه بدنم شده بود گوش تا بتونم اولین ریه گل دخترم بشنوم آره میشنوم گریه نحیف اره خودشه خداروشکر دخترم سالمه و خانم دکتر با گفتن چه دختر تپل و سفیدی شروع کردم به گریه گریه ای که از خوشحالی بود و پرستار مهربون دخترم برام اورد با دیدن گل دخترم همه وجودم شد آرامش..

پسندها (1)

نظرات (0)