خبر خبر من اومدم
سلام کوچولوی مامان
عزیزکم دیروز عید غدیر بود و من و بابایی رفتیم خونه عزیز جون
به عزیز جون و دایی بهنام گفتیم که کنجد کوچولو دارم من خیلی خوشحال شدن و عزیز جون کلی سفارش که مواظب کنجد طلام باشم دایی بهنام هم ذوق میکرد ومیگفت نی نی شما چه شکلی میشه و حدس جنسیتت واسشون خیلی سخت بود
از اونجا رفتیم خونه عمه بابایی یکی از آشناهای عمه بابایی تو اون آزمایشگاهی که من تست بارداری داده بودم کار میکرد و اونجا منو دیده بود و متوجه شده بود که واسه تست اومدم و باردارم خلاصه اون آقای فضول به عمه بابایی خبر رسونده بود و ما هم خبر رو تایید کردیم و کلی هم عمه بابایی خوشحال شد و ذوق کرد و گفت نی نیتون دخمل طلاست آخه چاق شدی مواظب نی نی باش و
از اونجا یه سری هم خونه مادر بزرگ رفتیم و خبر اومدت رو بهشون عیدی دادیم البته هر چند هم از قبل شک به بارداری کرده بودن آخه مادربزرگ خواب دیده بود که من باردارم نی نیم هم پسره و خیلی خوشجال شدن ومادر بزرگ هم نظرشون این بود که تو پسری